امویان در سال 41 هجری و بعد از صلح معاویه با امام حسن مجتبی (ع)حاکمیت و خلافت مسلمین را در اختیار گرفتند . معاویه که بعنوان یکی از زیرک ترین اعراب از وی نام برده می شود با کمک گرفتن از حلقه مشاوران ،توانسته بود شرایط جامعه را از لحاظ تبلیغی به سمتی هدایت کند که حتی جنگ در مقابل وی و تن به شهادت دادن نیز بهره ای برای جامعه نداشت .چرا که در صورت بروز جنگ ،این امام حسن (ع) بود که در دیدگاه عموم مردم به جنگ طلبی متهم می شد .پس بناچار و به علت عدم حمایت مردم ضمن امضاء صلح نامه مقام خلافت را به معاویه واگذار کرد.از این تاریخ خلافت بنی امیه در تاریخ اسلام رسما آغاز شد .و تا سال 132 ه.ق ادامه یافت .
بنی امیه همان گروهی بودند که تا زمانیکه تیزی شمشیر را بر گردن خود احساس نکردند به اسلام ایمان نیاوردند.آنها همان حا کمین قبلی مکه بودند که در دوران قبل از ظهور اسلام از آیین بت پرستی بعنوان وسیله ای برای کسب ثروت و قدرت بهره می بردند .و از نا آگاهی مردم آنروز عربستان استفاده کرده و دنیای خود را می ساختند . آنان با گرایش به دین جدید توانستند در سال 41 هجری این بار با نام اسلام بر کرسی خلافت و جانشینی پیامبر تکیه بزنند.
معاویه در آستانه خلافت خود در کوفه اینگونه خطبه خواند و آنچه در دل داشت آشکار کرد و گفت:من با شما جنگ نکردم که نماز بخوانید و روزه بگیرید یا حج کنید و یا زکات بدهید ،شما این کارها را می کنید . من با شما جنگ کردم تا بر شما حکومت کنم. 1
امویان از سال 41 تا سال 132 ه.ق با 14 خلیفه حکومت اسلامی را در اختیار داشتند . و آنچنانکه از کلام معاویه در آغاز خلافت پیداست مهمترین هدف آنان حکومت کردن بر جوامع اسلامی بود . پس آنها توانستند با استفاده و بهره گیری از ابزار جدید (دین اسلام)بهانه ای برای حاکمیت مجدد خود پیدا کنند.
بعد از گذشت 40 سال از ظهور اسلام اصلی ترین دشمنان پیامبر و مدافعین سر سخت بت پرستی توانستند به جایگاه اولیه خود باز گردند .با این تفاوت که اینبار به جای دفاع از آیین بت پرستی مروج دین اسلام شده بودند . وبرای آنها که فقط به حکومت کردن بر مردم فکر می کردند تفاوتی نداشت که مردم بت بپرستند یا به خدای کعبه ایمان داشته باشند .مهم این بود که اعتقادات مردم خللی در حکومت آنها ایجاد نکند . در این راستا تلاش کردند تا با ورود انواع انحرافات و ترویج احادیث جعلی و به خدمت گرفتن افراد نخبه ، دیانت مردم را به سمتی هدایت کنند که تایید کننده حاکمیت آنان باشد . امویان اعتقاد داشتند به اینکه دین اسلام و دریافت وحی از طرف خداوند یک ترفندی بود که پیامبر برای بدست آوردن حکومت از آن استفاده کرد وگر نه هیچ خبری از وحی نبود .این موضوع را یزید بعد از واقعه کربلا عنوان می کند و می گوید: هاشم(پیامبر) با پادشاهی بازی کرد و گرنه خبری نیامد و وحی نرسید.2
با این مقدمه می توان گفت که امویان اولین حاکمین اسلامی بودند که به نظام اسلامی خیانت کردند و ضمن استفاده از ظواهر دینی و مذهبی ،اسلام را از حقیقت خود که چیزی جز تکمیل اخلاقیات در جامعه نبود جدا کردند .آنها خود را به عنوان نماد دین و خلفای بر حق و جانشین پیامبر معرفی کرده در حالیکه اعمال و رفتار آنان با خلفای قبل از خود نیز بسیار فاصله داشت .
آنها با تبدیل خلافت به سلطنت و حذف نقش مردم در امور اجتماعی و حق نظارت بر خلیفه که در دوره های قبل وجود داشت و مردم خود را مجاز می دانستند تا ضمن نظارت بر کارهای خلیفه حتی از وی در مورد عملکردش سئوال بکنند (برخورد مردم با خلیفه دوم)،حکومت را کاملا به شیوه استبدادی اداره می کردند.
خلیفه مملکت را اموال شخصی خود می دانست و مردم را بندگان خود و حتی به شکل اغنام و احشام ،هر که در جهت تامین نیازهای او قدم بر می داشت مقرب،و هر کسی را مخالف می یافت ،دستگیر،زندان و شکنجه ویا تبعید یا اعدام می کرد.
با تبدیل خلافت به سلطنت ،استبداد بر مسلمانان حاکم شد و در این دوران شعاع نبوت از قلوب و افکار بیشتر مردم غروب کرد و دستگاه قیصر و کسری بنام اسلام زنده و از مسلمانان آزادی سلب شد و اختلاف طبقاتی پدید آمد.
امویان اموال و سرمایه های عمومی را برای تامین قدرت و پیشرفت شهوات فردی و جمعی مصروف می نمودند ودست به دست میان کسان خود می گرداندند .و به مردم بخور و نمیری می دادند .آنهم در برابر هزاران ستایش و کرنش .
دین را با امیال و هوس های خود تطبیق می نمودند و چیزهایی بنام دین در دین داخل می ساختند و مردم را از اصول و مبانی دین که معارض با قدرت های بی حد است منصرف می ساختند.
عقول و افکار را تحت فشار گذاشته و از بروز استعداد ها و بیداری مردم جلوگیری کرده و راههای شهوات و سرگرمی ها برای مردم باز می کردند و در نتیجه با مردم معامله بنده و گوسفند می نمودند .موارد ذکر شده به استناد حدیثی است که ابوذر غفاری از طرف پیامبر (ص) در خصوص این دوران نقل نموده است. 3
(این حدیث را ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه از عمر واقدی نقل می نماید.)
قال رسول الله (ص): اذا بلغ بنو العاص ثلثین ،جعلو مال الله دولا و عبادالله خولا و دین الله دخلا .چون شماره پسران عاص به سی تن رسید ،مال خدا را بدست می گیرند و دست بدست میان خود تقسیم می نمایند و بندگان خدا را مملوک خود قرار می دهند و دین خدا را زیر و رو و تباه می سازند.
امویان با قلب حقایق جامعه ،در ظاهری دینی برای فریب مردم و استمراربخشیدن به استبداد سیاسی تلاش می کردند.
آنان ضمن بی اعتنایی به مشورت با صحابه موجب تعطیل شدن دو فرع مهم اسلامی (امر به معروف و نهی از منکر )شدند . با توجه به اینکه فقهای بزرگی در حوزه اسلامی تربیت شده بود .غالبا کسی به گفته آنان توجهی نمی کرد و اگر فقیهی حکمی شرعی می داد که به زیان حاکمی بوداز تعرض مصون نمی ماند . پس دیگر کسی جرات نمی کرد خلیفه و یا عامل او را از زشتکاری منع کند.عبدالملک نخستین کسی است که واعظان را از اندرز گفتن خلیفه ها منع کرد و گفت :به خدا سوگند از این پس کسی مر به تقوا امر نمی کند جز آنکه گردن او را خواهم زد .4
این در حالی است که قرآن کریم در سوره آل عمران آیه 135 بر مشورت پیامبر با امت تاکید می نماید . این آیه، عقل کل و نفس عصمت را به مشورت با عقلاء امت مکلف فرموده است .یا در جایی دیگر خلیفه ای چون علی (ع) با مردم چنین سخن می گوید ."با من آنطور که با جباران سخن می گویید ،سخن نگویید.و چنانکه در برابر مردمان بی باک و متکبر خود داری می کنید از من در گفتن حق خود داری نکنید . با من با ظاهر سازی آمیزش ننمایید .در باره من گمان بیجا نبرید که گفتن حق بر من سنگین باشد ،.یا بخواهید من را به بزرگی تعظیم کنید.چه،کسی که گفتن حق یا پیشنهاد عدل بر او سنگین باشد عمل به آن دو برابر سنگین تر است . پس از سخن به حق یا مشورت به عدل هیچ خودداری ننمایید.5
البته در این دوران بودند عده ای از علماء دنیا طلب و دین فروشی که صحه بر کار خلفا گذاشته و برای تمام اعمال آنان توجیه شرعی می تراشیدند.تا جایی که مردم بعد از نماز خود علی (ع)را لعن می کردند ،در حالیکه بر پیامبر درود می فرستادند .آنان با توجیح عدم اطاعت از امام و خروج بر امیر المومنین حادثه کربلا را رقم زدند و تمام این جنایات را درقالب شرعی به انجام رساندند و این در حالی بود که مسببین این وقایع به عنوان پاداش، امید به رحمت خداوند نیز داشتند.
ابی اسحاق میگوید :ما مشغول خواندن نماز (گویا در مسجد الحرام )بودیم ،شمر بن ذی الجوشن نیز با ما نماز می خواند ،پس از نماز دستهای خود را بلند کرد و گفت :خدایا تو میدانی که من مردی شریف هستم مرا مورد بخشش قرار ده ،من بدو گفتم ،چگونه خداوند ترا ببخشد در حالیکه در قتل فرزند پیامبر (ص)معاونت کرده ای .شمر گفت :ما چه کرده ایم ،امرای ما به ما دستور دادند که چنین کنیم ،ما نیز نمی بایست آنها را مخالفت می کردیم6
یا در واقعه قتل عام مردم مدینه (حَره)که در زمان یزید اتفاق افتاد و فرمانده سپاه اموی شهر را بمدت سه روز در اختیار سپاهیان خود قرار داد تا هر گونه تجاوزی را انجام دهند .شهری که مدینه النبی نام داشت و محل سکونت صحابه بزرگ پیامبر بود قتل عام شد .فرمانده این جنگ مسلم بن عقبه نیز بعد از اتمام کار، و با استناد به شرط اطاعت از خلیفه اینگونه می گوید: خدایا تو میدانی که من در مورد هیچ خلیفه ای نه پنهان و نه آشکار نافرمانی نکرده ام و بهترین عمل خویش را بعد از اعتراف به لا اله الا الله کشتن مردم مدینه (اهل حَره) می دانم7 او می گفت :هیچ چیز برای من دوست داشتنی تر از این نبود که در وقت مرگ پاک شوم و اینک پس از کشتن این "نجس ها" پاک گردیدم8
منابع:
1-ابوالفرج اصفهانی ،مقاتل الطالبین ،به نقل از تاریخ تحلیلی اسلام ،سید جعفر شهیدی،ص 165.
2-مقتل الخوارزمی ،ج2 ص59،به نقل از دلشاد تهرانی ،میراث ربوده ،ص 131.
3-آیت الله نائینی،حکومت در اسلام ،ص 19.
4-جرجی زیدان، تاریخ تمدن اسلامی ،ج4،ص 78.
5-حکومت در اسلام ،ص55.
6-جعفریان ،رسول، تاریخ سیاسی اسلام ،ص 143.
7-همان ،ص 195
8- همان